دو دانه
 
زندگی دوباره
گل نیلوفر در مرداب می روید تا همه بدانند که در سختی ها باید زیباترین ها را بیافرینند
درباره وبلاگ


سلام به وبلاگ من خوش اومدید امیدوارم مطالب این وبلاگ برای شما مفید باشه
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان
سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:داستان, :: 20:25 ::  نويسنده : سارا علیزاده

دو تا دانه  توی خاک حاصلخیز بهاری کنار هم نشسته بودند

 

دانه ی اولی گفت : من میخواهم رشد کنم من میخواهم ریشه هایم را هرچه عمیق تر در دل خاک فرو کنم و شاخه هایم را از میان پوسته ی زمین بالای سرم پخش کنم من میخواهم شکوفه های لطیف خودم را همانند بیرق های رنگین برافشانم و رسیدن بهار را نوید دهم من میخواهم گرمای آفتاب را روی صورتم و لطافت شبنم صبحگاهی را روی گلبرگ هایم احساس کنم.. و دانه روئید.

 

دانه ی دومی گفت : من می ترسم اگر من ریشه هایم را به دل خاک سیاه فرو کنم نمیدانم که در آن تاریکی با چه چیزهای روبه رو خواهم شد اگر از میان خاک سمت بالای سرم را نگاه کنم امکان دارد شاخه های لطیفم آسیب ببینند چه خواهم کرد اگر شکوفه هایم باز شدند و ماری قصد خوردن آن ها را کند؟

تازه اگر قرار باشد شکوفه هایم به گل ننشینند احتمال دارد بچه ی کوچکی مرا از ریشه بیرون بکشد .نه , همان بهتر که منتظر بمانم تا فرصت بهتری نصیبم شود . ودانه منتظر ماند

 

و مرغ خانگی که برای یافتن غذا مشغول کندو کاو زمین بود دانه را دید و در یک چشم برهم زدن قورتش داد

 

آن عده از انسان ها که از حرکت و رشد می ترسند به وسیله زندگی بلعیده میشوند



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





پيوندها


ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید





.


parsskin go Up

.